آقا سلام! سوز و نوایی به ما بده
هر صبح و شام حال بکایی به ما بده
دل تنگ دیدن تو شدیم ایّها الغریب
آغوش خویش وا کن و جایی به ما بده
تنها به عشق دیدن تو ندبه خوان شدیم
هر صبح جمعه حال دعایی به ما بده
این دیده ای که غیر تو هر چیز دیده است
از ما بگیر و چشم خدایی به ما بده
تا کی اسیر لذّت نفسانیت شدن؟!
بشکن حصار و برگ رهایی به ما بده
زنگار معصیت دل ما را سیاه کرد
با کیمیای عشق، جلایی به ما بده
روی سیه به ما نمی آید نگاه کن
این جلوه را بگیر و نمایی به ما بده
در این زمان که هر که به دنبال زندگی است
توفیق نوکری و گدایی به ما بده
چیزی نمانده تا که مُحرّم فرا رسد
سهمیّه ی امام رضایی به ما بده
سهمیّه ای که قطره ای از آن گره گشاست ...
... در دیده ها بریز و صفایی به ما بده
در هر فراز روضه ی گودال قتلگاه
حال و هوای کرب و بلایی به ما بده
والشمر جالسٌ ... سر او را برید و رفت
«ای وای های» مادر او را شنید و رفت
شاعر : محمد فردوسی
- چهارشنبه
- 6
- دی
- 1391
- ساعت
- 17:26
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
محمد فردوسی
ارسال دیدگاه