آسمان مات غم حضرت مولا شده بود
چشم دل تنگ ترین مرد چو دریا شده بود
چقدر چسب به بالای سرش می دوزد
ذکر لب های علی مثل معما شده بود
نان و خرمای خودش باز شده سهم یتیم
باز هم نان و نمک روزی اقا شده بود
روی لب هاش علی ایه غربت می خواند
سالیانیست که بی فاطمه تنها شده بود
عزم خود جزم نمود و طرف مسجد رفت
او برای سفر عشق محیا شده بود
یک طرف دور و برش ناله مرغابی ها
میخ در هم طرفی مانع مولا شده بود
مسجد کوفه دلش وقت اذان می لرزید
بین محراب علی خسته دنیا شده بود
روی سجاده علی سجده ی آخر را رفت
در دل عرش خدا همهمه بر پا شده بود
از همان ضربه که فرق سر او را وا کرد
بین محراب علی زخم دلش وا شده بود
طرف خانه علی را به چه حالی بردند
اشک در چشم حسین پشت حسن تا شده بود
در وا شد، خانم زینب در رو باز کرد، در خانه علی چند بار اینطور باز شده با اضطراب، چند بار این در ماجرا داشته، یکیش رسول خدا اومد دم در دق الباب کرد، السلام علیکم یا اهل البیت نبوه، وعلیک السلام؛ دو سه بار صدا زد بابا چرا نمیای داخل، فرمود من میخوام جولب سلام تو رو بشنوم فاطمه جان، یه با با شادی؛ یه بار در خانه رو چنان زدن، در از جا کنده شد؛ این در اصلا ماجرا داره، یه بار در خانه همچین باز شد، عباس اومد تو خونه سر به دیوار گذاشت؛ چی شده عزیزم؟ بدن آقام تیر باران کردن؛ یه بار در زدن خانم زینب اومد بیرون، دید خانم ام البنین اومده افتاد رو پاش گفت: خانم من کنیز شمام؛ یه بار هم در همچین باز شد دید بابا غرقابه خونه، چی شده؟ هیچی بابا....اینکه چیزی نیست که....رخم ندیدی تو هنوز....عزیزم یه زخم هایی میبینی تو.....سر رو نیزه میبینی.....
زینبش زد به سر و ناله یا زهرا زد
و تداعی به نظر غربت فردا شده بود
غربت کرب و بلا غربت تل و گودال
که در آن تنگی جا جمعیتی جا شده بود
بی هوا از پس و پیش آمده و ضربه زدند
سر یک پیراهن پاره چه دعوا شده بود
بعد از این که سر او را به سر نیزه زدند
لشکری حمله ور خیمه زنها شده بود
یک نفر در میان گودال و
صد نفر میزدند زینب را
تیغ ها مانده بود در گودال
با سپر میزدند زینب را
هر چه او بیشتر نفس میزد
بیشتر میزدند زینب را
- سه شنبه
- 14
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 15:43
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
ارسال دیدگاه