گلشن توحید را فصل شهادت میرسد
لالۀ آزاد مردی را طراوت میرسد
ای عموی مهربانم بوی بابا میدهی
از تماشای تو كامم را حلاوت میرسد
غم مخور گر سائل روی تو شد شمشیرها
كودك ایثار با دست سخاوت میرسد
سنگر امید را خالی ز جانبازی مبین
این زمان رزمندهای از نسل غربت میرسد
ای طبیبی كه كنون خود مبتلای نیزهای
غم مخور مرهم برای زخم هایت میرسد
ظلمت از هر سو احاطه كرده نورت را بگو
صبر كن ای تیرگی آن ماه طلعت میرسد
هر دم از زخم زبانی میشود پاره دلت
یا كه از سر نیزه بر جسمت جراحت میرسد
لالههای سر زده از خون تو پامال شد
بر گل رخسار تو دست شرارت میرسد
بعد دستانی كه شد در علقمه از تن جدا
دست تیر و نیزه بر جسمت چه راحت میرسد
میدهم از دست تاب و سخت بی تابی كنم
چون به تاب گیسویت دست شقاوت میرسد
نالۀ وا غربت اهل حرم را گوش كن
ارث سیلی بعد تو دیگر به عترت میرسد
طفلم اما غیرت محضم مرا با خود ببر
تا نبینم بر حرم دست اسارت میرسد
شاعر:سید محمد میرهاشمی
- پنج شنبه
- 7
- دی
- 1391
- ساعت
- 5:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه