قطار می رود و بُغضی...
در آستانه ی طغیان است
سرم به دامن تبریز و ...
دلم به راه خراسان است
غمِ نوشته به دیوارم
شب گرفته و سنگینی
سرِ نهاده به صحرای
شبیه آهوی غمگینی
سلام داده تو را هر صبح
هر آنچه بوته، هر آنچه سنگ
هر آنچه نور؛ هر آنچه خوب
هر آنچه باغچهی دلتنگ
من از تو دورم و باران ها
مسافران نگاه من
کجاست چتر نفس هایت !
پناه شهر و پناه من
کبوتری ست که می خواند
کنار پنجره ام غمگین
به شیشه چنگ می اندازد
شب گرفته ، شب سنگین
کبوتر از شب من پر زد
کشید سینه به راهی که...
کشید سینه به شهری که...
طواف حضرت ماهی که...
طلوع می کنی و دریا ...
ز خنده تو صدف باران
طلوع می کنی و نامت ...
سرود خفته ی نیزاران
کبوتر از حرمت برگشت
ولی هزار برابر شد
کنار پنجره چیزی خواند
تمام شهر کبوتر شد
- جمعه
- 24
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 21:13
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
ابراهیم قبله آرباطان
ارسال دیدگاه