اشک لیلی می کند دیوانه مجنون را بخند
قطره قطره آب داری می شوی دریا! بخند
من نمیخواهم تو را گریان ببینم خوب من
محض خوشحالی من هم که شده زهرا بخند
من سلام بی جوابم من غریب در وطن
گریه جا دارد به حال و روز من؛ اما بخند
گریه ات همسایه ها را خسته کرده فاطمه
روزها را پیش حمزه گریه کن شبها بخند
نیست دنیا لایق چشمان بارانی تو
ابر تنهای کبود من به این دنیا بخند
گفته بودی که نداری طاقت اشک مرا
یا بیا با هم بباریم از غریبی یا بخند
این خلافت آن فدک...عالم فدای خنده ات
ماه شبهای غریبی علی حالا بخند
بعد تو خنده به لبهایم نمی آید مگر
زینبت گاهی بگوید: جان من بابا بخند
- جمعه
- 31
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 22:23
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
سیدمهدی حسن زاده
جمیل سالار بارده