شرمنده ام که همت آهو نداشتم
شصت و سه سال راه، به اين سو نداشتم
اقرار مي کنم که من، اين هاي و هوي گنگ
ها داشتم هميشه، ولي هو نداشتم
جسمي معطر از نفسي، گاه داشتم
روحي به هيچ رايحه، خوشبو نداشتم
فانوس بخت گمشدگان هميشه ام
حتي براي ديدن خود، سو نداشتم
وايا به من که با همه مهرباني ام
در خانواده نيز، دعاگو نداشتم
شعرم صراحتي ست دل آزار، راستش
راهي به اين زمانه نُه تو نداشتم
مي شد که بندگي کنم و زندگي کنم
اما من اعتقاد به تابو نداشتم
آقا! شما که از همه کس باخبرتريد
من جز سري نهاده به زانو نداشتم
خوانده و يا نخوانده به پابوس آمدم
ديگر سوال ديگري از او نداشتم
- پنج شنبه
- 7
- دی
- 1391
- ساعت
- 16:56
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه