باز روی سر تو ريخته اند
شعله پشت در تو ريخته اند
گريه ات را كه بهانه كردند
باز هم حمله شبانه كردند
ريسمان بسته به بازوی تو شد
باز زخمی روی ابروی تو شد
رحمی آن خصم پليد تو نداشت
حرمت موی سفيد تو نداشت
پشت مركب تن پاكت بردند
پا برهنه روی خاكت بردند
كو عبای تو و عمامه ی تو ؟
پر ز خاک است چرا جامه ی تو ؟
اشک چشم تر تو می ريزد
قلب اين دختر تو می ريزد
گيسويت از چه پريشان شده است
دخترت ديده و گريان شده است
ببريدش ولی با لشكر ،نه
می زنيدش ؟ جلوی دختر، نه
پيرمرد است مراعات كنيد
احترامی حق سادات كنيد
پيرمرد است زمينش نزنيد
تازيانه به جبينش نزنيد
گرچه آتش به سرايت زده اند
با لگد بر روی پايت زده اند
گرچه بردند تو را نيمه ی شب
سر برهنه شده پشت مركب
ولی هرگز تن تو تير نخورد
به خدا جسم تو شمشير نخورد
پيكرت پهن به گودال نشد
زير پا جسم تو پامال نشد
داغ فرزند تو را پير نكرد
نيزه ای بر دهنت گير نكرد
خيزران بر لب تو بوسه نزد
به رگت زينب تو بوسه نزد
كسی از پشت سرت را نبريد
جلوی ديده ی زهرا نبريد
ناگهان ولوله و غوغا شد
بر سر نعش حسين دعوا شد
يكی آمد كه عصا را ببرد
ديگری خواست عبا را ببرد
به كلاخود سرش رحم نكرد
به زره يا سپرش رحم نكرد
همه ی پيكر او غارت شد
پای تا به سر او غارت شد
- دوشنبه
- 10
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 14:58
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه