• دوشنبه 3 دی 03

 حسین حسنی افشرد

کوفه -(ترسیمِ قضا کرده قَدر یار کشیده)

346

ترسیمِ قضا کرده قَدر یار کشیده
چون زلف سرش روزِ مرا تار کشیده

نقّاش زِ خونِ دلِ خود نقش نموده
هر گل که کشیده بر او خار کشیده

خالِ رُخ یار و دلِ دیوانه و مستی
ما را به در خانهء خمّار کشیده

معشوق عزیز است زِ چه در عجبم من
عاشق ولی محزون شده آزار کشیده

در دیدهء دیده رود آن قافلهء غم
بر دام بلا فرقهء اشرار کشیده

آن ناقه سواری که بُود زینبِ کُبری
روبند به رُخ زلفِ سَمن بار کشید

آهسته بخود گوید و نالد که یَهودان
وز چه سرِ عیسای مرا دار کشیده

راز دلِ خود با سرِ خونین بگوید
عشقِ تو مرا محفلِ اَغیار کشیده

آن صورتِ زیبای تو را در نظر آرم
از قدرتِ خود حَقّ نمودار کشیده

داغِ دلِ تو کی رود از این دل و آن یَد
داغی ست که بر این دلِ بیمار کشیده

فرهاد زِ عشقِ تو به کُهسار فِتاده
نام تو زِ تیشه دلِ کُهسار کشیده

مَحوه رُخ دیدار تو شد چون ذَکریا
وی را بلی عشقِ تو به منشار کشیده

لطف تو سبب شد که شود نار گلستان
آخر چو خلیلی سوی گلزار کشیده

عیسی که به هر مرده دَمی داد دَمی هم
وز نو بگرفت است که هر بار کشیده

یوسف زِ سرِ زلف تو بر دام گرفتار
خود را چوغلامی سوی بازار کشیده

بی پرده بگویم که تو را وقتِ سواری
جِبریل پیاده به تو اَفسار کشیده

دستم به سرِ زلفِ وصالت نرسیده
من خَم قَدم و قَدِّ تو ای یار کشیده

بر سینه نمی شد نزنم ناخن حسرت
یا در غمِ هجر تو به رُخسار کشیده

عشاق ملامت (حسنی) را ننمائید
حرفی زده و پرده به اسرار کشیده

از دردِ فراقِ رُخ او ماتم و گویا
نقشی است که بر سایهء دیوارکشیده

  • دوشنبه
  • 10
  • خرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 22:10
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران