اشك چشما دوباره ، باز بي امونه
دوباره كوچه اي و ، آتيش خونه
كشون كشون ميبردن ، باز يه غريب و
دوباره دختريكه ، دل نگرونه
بُردن
كشوندنش برهنه سر
بُردن
تو گريه هاش ميگفت مادر
يادِ
مادرِ قد خميده بود
وقتي
چهل نفر به يك نفر...
آه ، پيكرم
آه ، دخترم
آه ، دستمو نكشين
آه ، مادرم
آه ، مادرم......
تا پا برهنه بُردن ، ميسوخت پاهام
تا كه بهم سيلي زد ، تار شد چشمام
من كه يه پيرِمَردم ، از غم مُردَم
بميرم اون سه ساله ، دق كرد تو شام
گريون
ميگفت كمك عمو جونم
آي زجر
بگو چي ميخواي از جونم
ميگفت
گوشوارمو پَسَم بده
گريون
ميگفت شكسته دندونم
آه ، عمه جون
بابام كجاس
اين ، كيه كه روبروم
رو نيزه هاس
آه ، بابايي....
- دوشنبه
- 10
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 23:29
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه