شكسته قبح غزل را شكوه مدحت تو
قيام آينه خم شد به پاي حرمت تو
نماي آينه ها انكسار مي طلبد
به شوق نشر تو و انتشار كثرت تو
ملائكه همه امشب به سجده افتادند
به خال ناز لبت در زمان خلقت تو
تورا قديم تر ازاين قديمي ات خواندند
سه روز قبل ازل ابتداي قدمت تو
شجاعتي كه تو داري زبانزد است و مثل
قواي جنگ جمل شد اسير هیبت تو
گداي شهر تو بودن چه لذتي دارد
هزار حاتم طائي گداي ثروت تو
چقدر چشم زليخا گريست يوسف را
چقدر يوسف كنعان كشيد حسرت تو
شاعر: فياض هوشيار پارسيان
- جمعه
- 8
- دی
- 1391
- ساعت
- 20:57
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه