با این دو کودک آمدم بگشای در را
رخصت بده دشمن ببیند دو جگر را
رنجیده خاطر می شوم آقا ز دستت
گرکه برانی از درت این دو پسر را
اینها کفن پوشند در سر شوقِ رفتن
آخر نگیر از قلب شان شوقِ سفر را
هل من معین گفتی و گفتند هر دو لبیک
بفرست تا که حس کند دشمن خطر را
این یادگاریها فقط نذرِ تو ..کردم
دریاب این دو نوجوانِ بی سپر را
این غیرتی ها ...غیرتی مردانه دارند
مبهوت می سازند اهلِ خیر و شر را
بهتر نباشند و نبینند حال و روزم..
بهتر نباشند و نبینند دیده تر را
سخت است بر اینها اسیری ام ببینند
حاشا که برداری از این دو یک نظر را
- پنج شنبه
- 14
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 14:15
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه