زمینه /زمزمه شب ششم
دل دل میزنی تو مثل آهو
دیگه از نفس افتادی عمو
زخمای تن تو شده رفو
چه قدر آقا شدی تو. خوش قد و بالا شدی تو
چی به سر تو اومد تو بین این هجمه
جوابشو چی میدم بپرسه تورو نجمه
سیاهی میره چشمم یا انقد تو تاری
چیزی که میبینم من هم قد علمداری
واویلا واویلا
نیزه تویه سینه ات جا شده قاسم
بند بند تن تو واشده قاسم
جسمت زیر سمّ ها تا شده قاسم
چند برابر شد مشکلم. غمت عمو شد قاتلم
غمت برای قلبم نیستش عموجون ساده
رو ابروی پیوسته ات جای هلال افتاده
عسل میچکه قاسم از هرکدوم از زخمات
یاد حسن انداختم لخته خون رو لب هات
واویلا واویلا
میخوند روضه ی کوچه رو خیلی
میگفت فقط از ضربه ی سیلی
قاتل حسن شد روی نیلی
گوشواره با سیلی شکست. تو کوچه مادرم نشست
تو کوچه روی بال کبوتر جای پا افتاد
سیلی که به مادر خورد مادر از پا افتاد
از تاریکی میگفت از حال و هوای کوچه
تا لحظه ی آخر گفت از ناسزای کوچه
واویلا واویلا
- شنبه
- 16
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 10:58
- نوشته شده توسط
- زائر
- شاعر:
-
رامین برومند
ارسال دیدگاه