بر لب آبم و از داغ لَبت میمیرم
هر دَم از غصهی جان سوز تو آتَش گیرم
مادرم داد به من درس وفا داری را
عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
گاه سردار علمدارم و گاهی سقا
گه به پاس حَرمت گشت زنان، چون شیرم
بوتهی عشق تو کرده است مرا، چون زَر ناب
دیگر این آتش غم ها ندهد تغییرم
گر مرا شور و جوانی و بهار عمر است
از خزان تو دگر ای گل زهرا پیرم
غیرتم گاه نَهیبم زند از جا بر خیز
لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم
تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم
آیتِ قَهر بیان شد، زِ لب شمشیرم
سایهی پرچم تو کرد سر اَفراز مرا
عشق تو کرد عطا دولت عالم گیرم
کَربلا کعبهء عشق است و من اندر اِحرام
شد در این قبلهی عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصوّیرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حَج من و تقصیرم
زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم
ای قَد و قامت تو معنی قَدقامت من
ای که الهام عِبادت زِ وجودت گیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
بی رکوع است نماز من و این تکبیرم
جَسدم را به سوی خیمهی اصغر نَبرید
که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم
- یکشنبه
- 7
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 15:50
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
حبیب الله چایچیان
ارسال دیدگاه