یا زین العابدین)(ع)
غل وزنجیر به گردن دارم
داغدیده به تنی بیمارم
من اسیرم به کف قوم دغا
من زاین مردم دون بیزارم
به من و عمه جسارت کردند
هدف سخریه و آزارم
دل من تنگ شهیدان باشد
من گلی مانده ز آن گلزارم
دل من خون شده از ظلم عدو
عمه ام گشته مرا دلدارم
شهر شام ست، خدایا مددی
نگران از ستم اشرارم
ز روی بام به ما سنگ زنند
غرق اشک است کنون رخسارم
سر خونین پدر بر سر نی
نگران سر آن دلدارم
وای از بزم شراب وسراو
وای از آندم که سر بازارم
دیده ام خواب ندارد دیگر
هر شبی تا به سحر بیدار
شعر :اسماعیل تقوایی
- سه شنبه
- 9
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 18:22
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه