دیدنِ این شهر ای خونِ خدا ..دردآور است
دیدنِ دنیایی از عُجب و ریا درد آور است
خیره خیره بر نوامیس ات نظر انداختند
صحنه هایی این چنین از بهرِ ما درد آور است
شهرِ کوفه شهرِ نیرنگی ست شهری پُر فریب
وارد و خارج شدن ای با وفا درد آور است
سنگ بر پیشانیت زد بی حیایی سنگدل
بهرِ زینب خواهرت این صحنه ها درد آور است
با تهِ نیزه زمین کوبید...وا شد حنجرت
کارِ خولی پیشِ چشمانم خدا درد آور است
صوتِ قرآنت..هلالِ یک شبه اعجاز کرد
گرچه که تفسیرِ آن پایینِ پا دردآور است
نان و خرما پرت شد سمتِ خواتینِ حرم
هتکِ حرمت بر حریمِ مصطفا دردآور است
معجری کهنه برایم مانده از کرببلا..
با همین چادر عبور از کوچه ها دردآور است
- چهارشنبه
- 10
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 13:59
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محسن راحت حق
ارسال دیدگاه