دوباره يک نفر که کوله پشتيش پر است از هواي تو
و يک قطار خستگي که هاي هاي ميدود براي تو
دوباره ضرب ريلها، صداي ذکرها، سماع کوپهها
به ياد دشتهاي پشت سر و باغهاي آشناي تو
تو برق ميزني و ابرهاي تيره خيالهاي من
چه ساده آب ميشوند قطره قطره پيش پاي تو
و ناگهان تمام سوتها سکوت؛ تمام ايستگاه سکوت؛
و ميزند چه مهربان مرا صدا ... صدا ... صدا ... صداي تو
و ناگهان تمام نقطهها سياه؛ تمام خانهها سياه؛
و محو ميشود نگاه من درون نقطه طلاي تو
زمان به سرعتِ شعاع نورها، به کندي عبورها
زمين ميان آسمان، در انحناي راحت فضاي تو
دلم سبک تر از پر فرشتهها به روي شانه هوا
دلي ميان دسته کبوتران، دلي رها، رهاي تو
«تو» در رديف اين غزل چه پر شکوه، چقدر خوش نشستهاي
و شاعري فقط براي قافيه !
نشست و هي نگاه کرد،
نشست و هي نگاه کرد ... به مخمل رداي تو
- سه شنبه
- 12
- دی
- 1391
- ساعت
- 16:10
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه