دلي از بند غم آزاد دارم
ز عمق سينه ام فرياد دارم
فتاده در سرم شور زيارت
هواي پنجره فولاد دارم
اگر آهوي حيرانم رضا جان
خوشم مانند تو صياد دارم
خدا داند كه من چه خاطراتي
ميان صحن گوهر شاد دارم
خراسان را هميشه خاك بوسم
غلام حضرت شمس الشموسم
چو زائر مي شوم در مشهد تو
نظر تا مي كنم بر مرقد تو
كبوتر مي شوم پر مي گشايم
كه بنشينم به روي گنبد تو
برايم دانه مي ريزي و من هم
شوم مديون لطف بي حد تو
نديدم تا به حالا سائلي را
كه گويد ديده ام دست رد تو
دوباره بر گدايت رافتي كن
مرا مهمان خان حضرتي كن
دل زائر اگر بشكست اينجا
به قدر و قيمتش پيوست اينجا
اگر مهمان تازه وارد آيد
برايش سفره اي پهن است اينجا
خبرها حاكي از اين است جبريل
ميان زائران بنشست اينجا
مدينه رفته ها گويند عطري
ز شهر ياس سرشارست اينجا
ضريحت مي دهد بوي مدينه
دلم را مي كشد سوي مدينه
منم كه عاشق كوي رضايم
خراب و مست از جوي رضايم
به زلف او گره خورده دل من
اسير بوي گيسوي رضايم
دخيل ضامن آهو بمانم
من آن آواره آهوي رضايم
ميان زائرانش رو سياهم
كه من شرمنده ي روي رضايم
اگر آقا كند بر ما دعايي
شوم با لطف او كرب و بلايي
به غربت جان سپردي اي رضا جان
به زهر كينه مردي اي رضا جان
به دور از تربت مخفي مادر
دمادم غصه خوردي اي رضا جان
براي ديدن روي جوادت
تو ساعت ها شمردي اي رضا جان
همه زخم زبان هايي كه خوردي
ميان سينه ات بردي رضا جان
خدا را شكر كه تيري نخوردي
به گودالي تو شمشيري نخوردي
شاعر : رضا رسول زاده
- سه شنبه
- 12
- دی
- 1391
- ساعت
- 16:32
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه