چرا از همرهان دوش ای سر خونین جدا بودی
چرا پرخاک و پرخاکستری دیشب کجا بودی
که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر؟
مگر درد تو را اینگونه داروئی دوا بودی؟
به مهمانی چرا در خانهء بیگانگان رفتی
بریدی از چه با ما؟ روزی آخر آشنا بودی
گرفتار جفای شمر ما بودیم دیشب را
تو در دست که ای سر، تا سحرگه مبتلا بودی؟
ترا چون بود سر در کوفه، تن در کربلا جانا
دل ما سوی کوفه، چشم ما در کربلا بودی
یکی گوید تو را جا بود در کنج تنور ای سر
یکی گوید بزیر طشت پنهان از جفا بودی
نَبُد جای تو ای گنج شهان در کنج مطبخ ها
تو آخر روزی ای سر زینت عرش خدا بودی
پس از کشتن سری در ماسوا کی شد بدین خواری
همانا از ازل ای سر سوا از ماسوا بودی
هماندم دست (جودی) کاین مصیبت را رقم کردی
خدایا کاش تن از جان و جان از تن جدا بودی
- پنج شنبه
- 18
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 20:14
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
جودی خراسانی
ارسال دیدگاه