حضرتا حسرت حرم دارم
نظری کن به دیده ی گریان
دل من لک زده نظاره کنم
به ضریح و مناره و ایوان
دوری و دوستی نفس گیر است
تو به هجرانمان بده پایان
که بیفتم به روی پاهایت
ابر چشمم شود پُر از باران
لحظه ی وصل را نصیبم کن
در ازایش بگیر از من جان
از همین راه دور میگویم
السلام علیک یا سلطان
شاهی و رعیتم مرا بطلب
بعد از آنجا به کربلا بطلب...
- یکشنبه
- 28
- شهریور
- 1400
- ساعت
- 15:5
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه