اشعار شهادت حضرت مسلم بن عقیل که معمولا شب اول محرم روضه حضرت مسلم خوانده می شود این اشعار از وبلاگ حسن فطرس برداشته شده است.
قطعه و مفرد
وفا
وقتی که زمین خورد از آن بام چه می گفت؟
می گفت صفا نیست دلی را که وفا نیست
رباعی و دوبیتی
مرد
اینجا چه سرائیست که جز درد ندارد
در سینه جز افسونِ دلی سرد ندارد
شهریست که آغشته شده فتنه و کینه
این کوفه به جز طوعه مگر مرد ندارد
شهر شقاوت
اسیر گشته ام اینجا ز بغض این سینه
گرفته راه نفس را به پنجه ی کینه
برو به راه دگر ای ضیاء قلبِ رسول
میا به شهر شقاوت عزیزِ دیرینه
ذبیح القفا
به شهر کوفه نوای صفا نمی آید
ز نای سینه ی مردم وفا نمی آید
میان خنده ی آنها چنین به گوشم خورد
به جز صدای ذبیح القفا نمی آید
اشعار عروضی
وداع آخرین
کاش چشمِ بستهام می دید یک دم روی تو
می کشیدش بر رخِ خونم خم گیسوی تو
یادم آمد در وداع آخرینم با تو عشق
دل ربود از من کمانی گوشه ی ابروی تو
یا حسین جان من غریبِ کوفه و تو در کجا
می رسد اینک مشامم آن شمیمِ بوی تو
هر کجا هستی میا نزدیک تر مولای من
کینه ها بسیار دارد دشمن بد خوی تو
کوی من این شهر دشمن خیز اما دیده ام
می شود کرب و بلا صحرای خون و کوی تو
گوئیا افتادم از دار الاماره بر زمین
سر به روی قبله کردم قبله ی من سوی تو
وعده ی ما جنت المأوا در آن وقتِ وصال
تا که جان بخشد به جانِ من رخِ دلجوی تو
قاصد
تا شنیدم ای خدا مسلم فدا شد وای وای
یافتم یارب که فصل کربلا شد وای وای
از سر دار الاماره قاصدِ دل مضطرم
بر زمین افتاد و در حقش جفا شد وای وای
اشک غربت ریخت در آن کوچه های بی وفا
همچو بابایم شهیدِ عقده ها شد وای وای
تشنه لب جان داد و او را آب در کامش نبود
با عطش جان و تنِ او آشنا شد وای وای
چون شنیدم در میان خاک ها غلطیده است
سینه ام زد ناله ای و در نوا شد وای وای
خاک کوفه گشته خاک نینوای مسلمم
رأس او از پیکر پاکش جدا شد وای وای
هر کسی در راه آزادی دم از حق می زند
بایدش این گونه قربان خدا شد وای وای
کوفه
با نام شهر کوفه جانم پر از شرر شد
نایبِ پورِ زهرا در کوفه خون جگر شد
مسلم به رسم دعوت رو سوی کوفه آورد
امّا بهار عمرش در کوفه بی ثمر شد
چون کوفه کس ندیده مهمان نوازی آخر
مهمان شهر کوفه در کوچه در به در شد
مهمان حبیب حق است مهمان کشی روا نیست
مهمان شهر کوفه در کوفه جان به سر شد
نامردمان کوفه بسکه جفا نمودند
در خاک بی وفایی غلطان به خون قمر شد
چون بیتِ طوعه گردید خلوتگه نیازش
از ناله های مسلم چشمانِ طوعه تر شد
مسلم نماز خود را با آه و ناله خوانده
دامان سبز مسلم با گریه پُر گوهر شد
فطرس ز داغ هجرش سوزد چه عاشقانه
آتش گرفته عالم از غم چو با خبر شد
اشعار نو
در حال آماده سازی ...
ذکر و سرود
شکوه
سوی کوفه میا حسین که گشته شهر آهِ من
بام دار الاماره شد حریم قتلگاهِ من
خون بارد دیدگان من
بر لب رسیده جان من
خشکیده این زبان من
یابن الزهرا حسین حسین(۳)
دست بیعت ز کوفیان گرفته ام به ابتدا
جمله بیعت شکسته اند رسیده عمرم انتها
گشتم غریب شهر کین
با صورت خورده ام زمین
یا مولا حال من ببین
یابن الزهرا حسین حسین(۳)
هستم شهیدِ راه دین شهید کربلا حسین
این باشد افتخارِ من که اولین فدا حسین
وفه بر من وفا نکرد
درد مرا دوا نکرد
جز بر قلبم جفا نکرد
یابن الزهرا حسین حسین(۳)
چون بیتِ طوعه می شود محلِ سوز و ساز من
شکوه از کوفیان شده سر آخرِ نمازِ من
بی جانم کرده اند خدا
زندانم کرده اند خدا
عطشانم کرده اند خدا
یابن الزهرا حسین حسین(۳)
التهاب
در کوچه های کوفه در غربتم خدایا
از مردمانِ این شهر در حیرتم خدایا
اشکم شده طبیبم
من بی کس و غریبم
کوفه میا حبیبم
کوفه میا حبیبم (۴)
می نالد این دلِ من از التهابِ غمها
سوزد شرار قلبم یادِ علیِ تنها
یا سیدی نظر کن
از آمدن حذر کن
از کوفیان گذر کن
کوفه میا حبیبم(۴)
در پیش چشمم آید خشم فزون اعدا
زیر گلوی اصغر آن اکبر ارباً اربا
در علقمه ببینم سقا به خون نشسته
هم چشم و هم که فرق و بال و پرش شکسته
یک یارِ بی قرینه
این شهر پر زکینه
رو سوی آن مدینه
کوفه میا حبیبم (۴)
پناه آخر
کوچه های شهرِ کوفه شد پناهِ آخر من
ضربه های تازیانه می خورد بر پیکرِ من
من غریبِ این دیارم
غم درونِ سینه دارم
می شود این افتخارم
چون عمویم رستگارم
یا حسین جان(۴)
در نماز اوّلینم دستِ بیعت می فشردند
کوفیان در وقتِ یاری دل به دشمن می سپردند
عهد و پیمان را شکستند
در قیامِ من نشستند
کوفیان با بی وفایی
در به رویم جمله بستند
یا حسین جان(۴)
در میان منزلِ عشق من حدیثِ ناله خواندم
اقتدا بر حضرتِ عشق من نمازِ گریه خواندم
یا حسین ای مقتدایم
بشنو شرح ناله هایم
من به ذکرت در نوایم
شهر دشمن گشته جایم
یا حسین جان(۴)
تو میا ای پورِ زهرا شهر کوفه شهر درد است
سینه های کوفیان از حبِّ حیدر سردِ سرد است
کوفیان دشنه به دستند
تشنه ی خونِ تو هستند
جملگی دنیا پرستند
ظالمان کوفه پستند
یا حسین جان(۴)
شور و بحر طویل
حسین جان حسین جان
میا به شهر کوفه، که شهر بی وفائیست، پر از رنگِ ریائیست، دیار با صفا نیست، مأمن بچه ها نیست، علی اصغر تو، علی اکبر تو، رقیه دختر تو، سکینه گوهر تو، زینب مضطر تو، ساقیِ دلبرِ تو، ربابه همسر تو، طاقت غم ندارند، غصه به دل میآرند، شهر پر از غریبه، دلم چه بی شکیبه، گریون تو حبیبه، کوفه وفا ندارند، مردم بغض و کینه، شرم و حیا ندارند، اگر بیای به کوفه، تو تشنه لب فدا شی، شهید نینوا شی، غریب و سر جدا شی ...قطعه و مفرد
وفا
وقتی که زمین خورد از آن بام چه می گفت؟
می گفت صفا نیست دلی را که وفا نیست
رباعی و دوبیتی
مرد
اینجا چه سرائیست که جز درد ندارد
در سینه جز افسونِ دلی سرد ندارد
شهریست که آغشته شده فتنه و کینه
این کوفه به جز طوعه مگر مرد ندارد
شهر شقاوت
اسیر گشته ام اینجا ز بغض این سینه
گرفته راه نفس را به پنجه ی کینه
برو به راه دگر ای ضیاء قلبِ رسول
میا به شهر شقاوت عزیزِ دیرینه
ذبیح القفا
به شهر کوفه نوای صفا نمی آید
ز نای سینه ی مردم وفا نمی آید
میان خنده ی آنها چنین به گوشم خورد
به جز صدای ذبیح القفا نمی آید
اشعار عروضی
وداع آخرین
کاش چشمِ بستهام می دید یک دم روی تو
می کشیدش بر رخِ خونم خم گیسوی تو
یادم آمد در وداع آخرینم با تو عشق
دل ربود از من کمانی گوشه ی ابروی تو
یا حسین جان من غریبِ کوفه و تو در کجا
می رسد اینک مشامم آن شمیمِ بوی تو
هر کجا هستی میا نزدیک تر مولای من
کینه ها بسیار دارد دشمن بد خوی تو
کوی من این شهر دشمن خیز اما دیده ام
می شود کرب و بلا صحرای خون و کوی تو
گوئیا افتادم از دار الاماره بر زمین
سر به روی قبله کردم قبله ی من سوی تو
وعده ی ما جنت المأوا در آن وقتِ وصال
تا که جان بخشد به جانِ من رخِ دلجوی تو
قاصد
تا شنیدم ای خدا مسلم فدا شد وای وای
یافتم یارب که فصل کربلا شد وای وای
از سر دار الاماره قاصدِ دل مضطرم
بر زمین افتاد و در حقش جفا شد وای وای
اشک غربت ریخت در آن کوچه های بی وفا
همچو بابایم شهیدِ عقده ها شد وای وای
تشنه لب جان داد و او را آب در کامش نبود
با عطش جان و تنِ او آشنا شد وای وای
چون شنیدم در میان خاک ها غلطیده است
سینه ام زد ناله ای و در نوا شد وای وای
خاک کوفه گشته خاک نینوای مسلمم
رأس او از پیکر پاکش جدا شد وای وای
هر کسی در راه آزادی دم از حق می زند
بایدش این گونه قربان خدا شد وای وای
کوفه
با نام شهر کوفه جانم پر از شرر شد
نایبِ پورِ زهرا در کوفه خون جگر شد
مسلم به رسم دعوت رو سوی کوفه آورد
امّا بهار عمرش در کوفه بی ثمر شد
چون کوفه کس ندیده مهمان نوازی آخر
مهمان شهر کوفه در کوچه در به در شد
مهمان حبیب حق است مهمان کشی روا نیست
مهمان شهر کوفه در کوفه جان به سر شد
نامردمان کوفه بسکه جفا نمودند
در خاک بی وفایی غلطان به خون قمر شد
چون بیتِ طوعه گردید خلوتگه نیازش
از ناله های مسلم چشمانِ طوعه تر شد
مسلم نماز خود را با آه و ناله خوانده
دامان سبز مسلم با گریه پُر گوهر شد
فطرس ز داغ هجرش سوزد چه عاشقانه
آتش گرفته عالم از غم چو با خبر شد
اشعار نو
در حال آماده سازی ...
ذکر و سرود
شکوه
سوی کوفه میا حسین که گشته شهر آهِ من
بام دار الاماره شد حریم قتلگاهِ من
خون بارد دیدگان من
بر لب رسیده جان من
خشکیده این زبان من
یابن الزهرا حسین حسین(۳)
دست بیعت ز کوفیان گرفته ام به ابتدا
جمله بیعت شکسته اند رسیده عمرم انتها
گشتم غریب شهر کین
با صورت خورده ام زمین
یا مولا حال من ببین
یابن الزهرا حسین حسین(۳)
هستم شهیدِ راه دین شهید کربلا حسین
این باشد افتخارِ من که اولین فدا حسین
وفه بر من وفا نکرد
درد مرا دوا نکرد
جز بر قلبم جفا نکرد
یابن الزهرا حسین حسین(۳)
چون بیتِ طوعه می شود محلِ سوز و ساز من
شکوه از کوفیان شده سر آخرِ نمازِ من
بی جانم کرده اند خدا
زندانم کرده اند خدا
عطشانم کرده اند خدا
یابن الزهرا حسین حسین(۳)
التهاب
در کوچه های کوفه در غربتم خدایا
از مردمانِ این شهر در حیرتم خدایا
اشکم شده طبیبم
من بی کس و غریبم
کوفه میا حبیبم
کوفه میا حبیبم (۴)
می نالد این دلِ من از التهابِ غمها
سوزد شرار قلبم یادِ علیِ تنها
یا سیدی نظر کن
از آمدن حذر کن
از کوفیان گذر کن
کوفه میا حبیبم(۴)
در پیش چشمم آید خشم فزون اعدا
زیر گلوی اصغر آن اکبر ارباً اربا
در علقمه ببینم سقا به خون نشسته
هم چشم و هم که فرق و بال و پرش شکسته
یک یارِ بی قرینه
این شهر پر زکینه
رو سوی آن مدینه
کوفه میا حبیبم (۴)
پناه آخر
کوچه های شهرِ کوفه شد پناهِ آخر من
ضربه های تازیانه می خورد بر پیکرِ من
من غریبِ این دیارم
غم درونِ سینه دارم
می شود این افتخارم
چون عمویم رستگارم
یا حسین جان(۴)
در نماز اوّلینم دستِ بیعت می فشردند
کوفیان در وقتِ یاری دل به دشمن می سپردند
عهد و پیمان را شکستند
در قیامِ من نشستند
کوفیان با بی وفایی
در به رویم جمله بستند
یا حسین جان(۴)
در میان منزلِ عشق من حدیثِ ناله خواندم
اقتدا بر حضرتِ عشق من نمازِ گریه خواندم
یا حسین ای مقتدایم
بشنو شرح ناله هایم
من به ذکرت در نوایم
شهر دشمن گشته جایم
یا حسین جان(۴)
تو میا ای پورِ زهرا شهر کوفه شهر درد است
سینه های کوفیان از حبِّ حیدر سردِ سرد است
کوفیان دشنه به دستند
تشنه ی خونِ تو هستند
جملگی دنیا پرستند
ظالمان کوفه پستند
یا حسین جان(۴)
شور و بحر طویل
حسین جان حسین جان
میا به شهر کوفه، که شهر بی وفائیست، پر از رنگِ ریائیست، دیار با صفا نیست، مأمن بچه ها نیست، علی اصغر تو، علی اکبر تو، رقیه دختر تو، سکینه گوهر تو، زینب مضطر تو، ساقیِ دلبرِ تو، ربابه همسر تو، طاقت غم ندارند، غصه به دل میآرند، شهر پر از غریبه، دلم چه بی شکیبه، گریون تو حبیبه، کوفه وفا ندارند، مردم بغض و کینه، شرم و حیا ندارند، اگر بیای به کوفه، تو تشنه لب فدا شی، شهید نینوا شی، غریب و سر جدا شی ...
- سه شنبه
- 17
- آذر
- 1388
- ساعت
- 10:14
- نوشته شده توسط
- شاعر : حسن فطرس
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه