یک اربعین گذشت و ندیدم تو را حسین
دیدم ولی کجا؟! به سر نیزه ها حسین...
ما بوسه میزدیم به پیشانی ات ز دور
تو میگرستی به غریبی ما حسین...
تو روز بر فَراز سنان هم زبان من
من در نماز شب به تو کردم دعا حسین...
آن لحظه ای که از تو به مقتل جدا شدم
ای کاش میشدی سرم از تن جدا حسین...
شکر خدا که بعد چهل مرحله فِراغ
شدم قسمتم زیارت کرببلا حسین...
از گوشه ی خرابه یتیم سه ساله ات
در کربلا رِسانده سلام تو را حسین...
لب بر لبت نَهاد و سرت را به بَر گرفت
آهی کشید و ناله زد و گفت یا حسین...
یادم نمی رود که بر احوال من گریست
رأس تو در میانه ی تشت طلا حسین..
- دوشنبه
- 5
- مهر
- 1400
- ساعت
- 10:54
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
ناشناس ؟؟؟
ارسال دیدگاه