مویم سفید شد، نشدم من سفید رو
ای دل بیا مصیبت درد مرا بگو
از لحظه ای بگو که نفس تنگ می شود
از لحظه ای بگو که نفس می رسد گلو
از آن دمی بخوان که غریبانه می شود
در حال غسل پیکر سردم چو پشت و رو
شرحی مفصل است کتاب سیاه من
دیگر نمانده هیچ برایم ز آبرو
وای ار به روز حشر به پیش خدا شوم
با کوله بار پر ز خطاهام رو به رو
من عمر خویش را به تباهی کشانده ام
حالا برای نور نشستم به جست و جو
من عبد سرکشم، که کنون سرشکسته ام
از شرم برده ام به جبین سر چنین فرو
پیمانه ام شکست می ام روی خاک ریخت
ساقی بیا دوباره بیاور می از سبو
من با حسین فاطمه دل زنده می شوم
حالا ولی ببین که جدا مانده ام از او
صحبت تمام ، حال دلم رو به راه نیست
باید نشست پای دو خط روضه ی مگو
-----------
خاک است و خار و نیزه و تیغ و عصا و چوب
آه از دمی که شد تن ارباب زیر و رو
یک جمله فیض روضه من می شود تمام
زینب کجا و محمل عریان ... کو به کو
- سه شنبه
- 10
- خرداد
- 1401
- ساعت
- 18:5
- نوشته شده توسط
- وحید ولوی
- شاعر:
-
وحید ولوی
ارسال دیدگاه