زبانحال امام حسین در بالین شهزاده قاسم ابن الحسن ع
افتاده ای زمین و سرت را شکسته اند
پر پر زدی ز بس،که پرت را شکسته اند
.
از بس که از غم علی اکبر گرفته بود
این سینه ی پر از شررت را شکسته اند
.
اَبروی تو زبس به حسن رفته بود که…
آن ارث مانده از پدرت را شکسته اند
.
روی تو بود بعد اباالفضل ماه من
زیبایی و رخ قمرت را شکسته اند
.
ای شاخه ی شکفته ی سرو حسن،تورا
بر روی خاک هر ثمرت را شکسته اند
.
هرچه نگاه میکنمت مانده ام چطور
آخر چگونه این قَدَر ت را شکسته اند؟!
.
میخ های آهنِ زده بیرون ز نعل ها
در زیر دست و پا کمرت را شکسته اند
.
کعبه شدی وتیغ و تبر «زائر» تو شد
از بس زدند تا که سرت را شکسته اند
✍?رامین برومند(زائر)
۱۴۰۱/۰۵/۰۸
- یکشنبه
- 9
- مرداد
- 1401
- ساعت
- 8:31
- نوشته شده توسط
- زائر
- شاعر:
-
رامین برومند
ارسال دیدگاه