• دوشنبه 3 دی 03

 علیرضا خاکساری

شهادت حضرت عباس(ع)شب تاسوعا -( تو بِری کسی برام نمی مونه )

478
-1


تو بِری کسی برام نمی مونه 
تو بِری پس کی منُ یاری کنه ؟
تو بِری علم می مونه رو زمین
تو بِری پس کی علمداری کنه ؟

تو که باشی خاطرم جَمعه داداش
تو باشی دلی پر از غم نمی شه 
هیچ کسی نِمی ره سمت خیمه ها 
مویی از سرِ کسی کم نمی شه 

تو بِری به کی دلم رو خوش کنم ؟
تو بِری من تک و تنها می مونم
تو بِری اُمیدی هم نمی مونه
دیگه اَشهَدَم رو باید بخونم 

نه دیگه قاسمی توی خیمه هاست
نه برام مونده علی اکبری
ولی بازم همه دلخوشیم اینه
یه تنه برای من یه لشگری 

ای بنازم به سر دوش تو که 
تکیه گاهی واسه دخترم می شد
چه قَده خواستنیه رقیه جان
بغل تو خواستنی ترم می شد

دل زینب به تو قُرصه ای داداش
قول داده که از تو چشم برنداره
تو که باشی دختر سه ساله مون
دیگه دلشوره ی معجر نداره 

بی کسم ولی همه کسم شدی 
تو بِری گره میفته به کارم
سرپناه من بازم خداروشکر
اگه اکبر ندارم تو رو دارم 

آب تکون نمی خوره تو دل من 
خدا واسم از تو بهتر نداره 
این قَده خوبی باید داد بزنم
هیچ کی مثله من برادر نداره 

هرچی از وفای تو بگم کَمه
تو فداکاری زبون زَدی داداش 
دشمنت امان نامه آورده بود 
دست رد به سینه شون زدی داداش

الهی فدای تو بشه حسین 
یکی از خاطرخواهات خود منم 
یه جوری برادری کردی برام 
که نمی تونم ازت دل بکَنَم

هر دو پاره ی تن من اید داداش
برا من فرقی نداری با حسن 
مادر من به تو میگه پسرم 
پس تو هم منُ داداش صدا بزن 

شدی آب آور خیمه های من 
مشک آب بچه ها به دوش تو 
جگرت می سوزه وقتی می رسه
ناله ی واعطشا به گوش تو 

نکنه می خوای به میدون بزنی 
نکنه وعده ی آب می خوای بِدی 
نکنه برا علی اصغرش
یه امیدی به رباب می خوای بدی

می دونم می خوای که با دست خودت 
روی زخم سینه مرهم بذاری
می دونم به چی داری فکر میکنی 
دل به دریا بزنی آب بیاری

ولی ۴هزار کمون به دست میخوان
تا می شه خون به دل حرم کُنن
من از این می ترسم آخر توی راه 
بی هوا دو دستتُ قلم کنن

به خدا به شب نمی کِشم اگه
تُو رو هم تو روز روشن بِزَنَن
می دونی چی به سَرَم میاد اگه
به سرت عمود آهن بِزَنَن

با خسوف تو خودت هم می دونی 
ماه خوش منظر من دِق می کنم 
تیر به مَشکِت بِزَنَن فدا سرِت
تیر به چشمت بِزَنَن دِق می کنم 

الهی یکی باشه عصر دهم
چشمای خواهرمونُ بگیره 
چه جوری طاقت بیاره ببینه
سرت از پهلو رو نیزه ها میره 

تو بِری همین قَده برات بِگَم
گره از روسری‌ا وا می کُنَن
سر گوشواره ی دخترای من
خولی و حرمله دعوا می کُنَن

بعد تو شمر و سنان جَری می شَن
می زَنَن به روی نیزه سرِ تو 
می ریزَن خیمه رو غارت می کُنَن
به اسیری می بَرَن خواهرتو

بچه هام بعد تو همسفر می شَن
با سَنان بی حیا و بد دهن 
هر چی که لایق مادرشونه 
شمر و حرمله به خواهرت میگَن

اینا قصدشون اینه با کُشتنت
منُ هم با غصه ی تو بکُشَن
تو دلت میاد که من گریه کنم 
ولی شمر و حرمله کِل بِکِشَن

  • یکشنبه
  • 9
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 11:5
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران