• یکشنبه 4 آذر 03


شهادت حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( عمه مرا رها کن)

303



عمه مرا رها کن
من می‌روم به میدان، تنها مرا دعا کن
من از تبار شیرم
گاهی مرا علی و، گاهی حسن صدا کن
من در طواف یارم
حاجی کربلا را، قربانی منا کن
عمه خدانگهدار
در دل به یاد داغم، بزم عزا به‌پا کن
با یاد اصغر و من
بر سینه‌ی عمویم، شش‌گوشه‌ای بنا کن

از غصه آب می‌شد
وقتی که دید ارباب، تنها خطاب می‌شد
وقتش رسیده حالا
باید که بعد قاسم، او انتخاب می‌شد
می‌ماند اگر به خیمه
حتما که شرمگین از، روی رباب می‌شد
خوشحال بود از این که
جزء فداییان، مولا حساب می‌شد
از غصه کم می‌آورد
از جانب عمویش، وقتی جواب می‌شد

می‌دید بین گودال
رو به غروب رفته، خورشید بین گودال
از شدت جراحت
خون عمو حسین‌اش، پاشید بین گودال
کار عمو تمام است
باران سنگ و نیزه، بارید بین گودال
بغضش ترک‌ترک شد
وقتی که خنجر شمر، خندید بین گودال
کم‌کم امید می‌باخت
شد ناامید آن‌روز، امّید بین گودال

آمد به‌کار، دستش
مثل عموش عباس، در کارزار دستش
از دست عمه پر زد
مثل کبوتری تا، آغوش یار دستش
مثل عقیق سرخی
شد بر رکاب سینه، حالا سوار دستش
آنقدر زخم برداشت
تا که میان گودال، شد لاله‌زار دستش
سر روی نیزه رفت‌و
تن روی خاک ماند و بین غبار دستش...

شاعر:گروه یاقوت سرخ

  • سه شنبه
  • 11
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 10:47
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران