زمين دوباره پر از آيه هاي کوثر بود
تمام شهر پُر از بوي عود و عنبر بود
به ناز مقدم ياسي به عطر دلکش سيب
تمام پهنه ي ارض و سما معطر بود
به گرد ماه وجودش ستاره مي گرديد
مهي که يک سر و گردن ز ماه هم سر بود
براي آنکه قدم روي خاک نگذارد
فرشته ريخته بود و زمين پُر از پَر بود
عجيب نيست که اين قدر شاه بوسيدش
به جان فاطمه خيلي شبيه مادر بود
سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب
رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب
*****
دوباره فاطمه اي پاي در رکاب زده
کرشمه کرده طعنه به ماهتاب زده
براي آنکه مبادا نظر کنند او را
حسين فاطمه بر چهره اش نقاب زده
مسير آمدنش را زد عمه جان جارو
به اشک شوق عمو خاک کوچه آب زده
بگو به ماه فلک ديده ي حسودت کور
که بوسه بر روي اين ماه آفتاب زده
سه سال آمد و پر زد از آن زمان تا حال
فلک به خاطر رؤياش سر به خواب زده
سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب
رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب
*****
کليد کار گشائي است بين دستانش
شميم ياس گرفته تمام دامانش
فداي آن حرم کوچک و تماشائيش
که جبرئيل نشسته است روي ايوانش
از اين طرف به هياهوي شام و از آن سو
به سمت عرش خدا مي رود خيابانش
سه ساله است ولي مي شود زيارت کرد
به جاي فاطمه و آن مزار پنهانش
به دست خالي و آه دل و به رشته ي عشق
دخيل بسته دلم بر ضريح چشمانش
سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب
رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب
*****
دلم به پيش حضور تو اعتکافي شد
که عشق هاي دگر پيش من خرافي شد
سه صفحه خورد ورق از کتاب تو اما
نشان فاطمه بر جلد آن صحافي شد
سه ساله بودي و ياد آور غم زهرا
وَ لحظه لحظه ي آن روضه موشکافي شد
تمام کينه ي حيدر به روي بابايت
وَ بغض فاطمه روي سرت تلافي شد
غلاف و سلسله و تازيانه بود اما
سنان و کعب ني و خار هم اضافي شد
طواف حاجيه خانوم سيد الشهدا
به دور کعبه ي سر بود عجب طوافي شد
سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب
رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب
شاعر:محمد ناصری
- یکشنبه
- 17
- دی
- 1391
- ساعت
- 6:39
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه