رفت سقای حرم از آب هم پیمان بگیرد
رفت تا یک لحظه هم شد ، طفلِ خیمه جان بگیرد
آب هم می خواست که بوسه زند بر دستهایش
آب هم می خواست بی شک از لبش فرمان بگیرد
مشک را برداشت و راهی شد آن طوفانِ غیرت
دست اگر هم قطع شد بی شک که با دندان بگیرد
علقمه این ماه را تا پای جان می دید پاکار
عشق را کی می تواند دشمنش ارزان بگیرد
مشک را بارانِ تیر انداخت ، آن لحظه عمو هم
آرزو می کرد ای کاش ای خدا باران بگیرد
بر سرش آمد عمود اما زمینه ساز هم شد
تا که زهرا سر رسد ، عباس هم دامان بگیرد
گر چه مشکش پاره شد ، ساقی ست اما تا قیامت
لشکری قادر نشد از نامش این عنوان بگیرد
روز محشر با امان نامه شفیعِ عالمین ست
با دو دستش اضطرار دوستان پایان بگیرد
- چهارشنبه
- 2
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 13:43
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
حامد آقایی
ارسال دیدگاه