• دوشنبه 3 دی 03


مصائب شام -( یک شبی خواندم زمقتل قصه ی درد و بلا)

503


یک شبی خواندم زمقتل قصه ی درد و بلا
خواندم آنجا بدتر از آن مقتل شاه ولا

ماجرای غربت زینب(س) زهجران حسین(ع)
دستِ بسته،سرشکسته،دیده گریانِ حسین(ع)

لابه لای روضه هادیدم مصیبت شد عجیب
خواندم از بی حرمتی مردمانی نانجیب

زینب از ره میرسد با غصه های ناتمام
پشت آن دروازه های شهرکینه، شهر شام

من بگویم خاطرات حضرت زین العباد(ع)
حرمت آل علی(ع) را دیده او رفته به باد

پشت آن دروازه های شهر غم زانو زدیم
یک به یک مانند یک شمعی همه سو سوزدیم

شوکت ما در میان قاتلان بشکسته شد
هم صغیر و هم کبیر از دست شامی خسته شد

شهر شام و ازدحام و سنگها از پشت بام
عمه ام می شد برای خواهرانم التیام

جای غل برگردنم والله که چیزی نبود
تا صدا زد خارجی، دیگر توانم را ربود

روی دست و روی پای کودکان هم آن پلید
زد طناب و بین آن نا محرمان، او می کشید

شهر شام و آن همه بی حرمتی ها یک طرف
بر سر بازار و آن بدطینتی ها یک طرف

تازیانه و جسارت، سیلی و تهمت زدن
یک به یک براهل بیت مصطفی(ص) قیمت زدن

مجلس کفر و شراب و خنده های بی امان
کی رود از یادمان آن تشت و چوب خیزران

بعد از آن ساعات بد، دلها همه غمخانه شد
شب که شد منزل وَ ماوا کنج یک ویرانه شد

آه من دیگرچه گویم ازخرابه های شام
نیمه شب ناله برآمد عمه زینب(س) کو بابام؟!

ناله و شیون به کاخ آن ستمگر می رسید
گریه های دختری دلتنگِ بابا را شنید

میبرد نام پدر،پس بهر او بابا دوا
رأس بابا روبروی دختری دیگر چرا؟

آن طبق را دید و گفت سیرم خدا بابا کجاست
عمه جان  دوری بابا تابه کی دیگر رواست

با اشاره گفت عمه، خواهر غم دیده را
مقصد و مقصود تو، باشد در این تشت طلا

دست دختر تا به روی چشم و لب هایش رسید
درخیالش صورت بابای خود را میکشید

گفت بابا رفتی و غم بر دلم گشته مقیم
این سه ساله را کدامین دشمنت کرده یتیم

بر محاسن دست برد و کرد دل ها را کباب
گفت باباجان چرا کردی سر و رویت خضاب؟

ای خدا دستش به رگهای بریده چون رسید
ناله زد بابا رگای گردنت را کی برید

کس دگرناله زلبهای رقیه(س) نشنید
لب به لبهای پدربه وصل یارخود رسید

شاعر:مهدی منصوری

  • دوشنبه
  • 7
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 9:45
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران