مرابا یا اخا ادرک اخایت
برادر خوانده ای جانم فدایت
ز لب هایت برادر تا شنیدم
سراسیمه به بالینت رسیدم
تو ماه آسمانی ، نازنینی
چرا افتاده بر روی زمینی؟
تو تنها حامی ام بودی برادر
چه خاکی من بریزم بی توبرسر؟
برادر کارمن زار است برخیز
سپاهم بی علمدار است برخیز
فقط اینجا کنارم باش عباس
غریبم من، تو یارم باش عباس
علمدارم، کدامین دست نامرد
تورا اینسان زهم پاشیده ات کرد؟
عدو داغی که برقلبم نشانده
رمق درجسم وجان من نمانده
صدایت تا رسید گفتم که ای وای
دودستت تا برید گفتم که ای وای
دگر برگشتنت به سوی خیمه
برایم شد بعید گفتم که ای وای
عزیزانم شدند بی تاب برگرد
نمی خواهند ازتو آب برگرد
وجودتو چه بی چشم وچه بی دست
برای ماو طفلان نعمتی هست
مرا این پرسش رقیه کشته
چرا بابا عموجان بر نگشته؟
ربابم کرده التماس بر گرد
به من گفتا که با عباس برگرد
من اینگونه زداغت کرده ام تب
خدا رحمی کند برحال زینب
بیاو برسپاهم کن امیری
و گرنه می رود زینب اسیری
تورا تیر قصاوت برجبین زد
مرا داغ غم تو بر زمین زد
غمم در ماتم تو کم نباشد
برادر چون تو درعالم نباشد
نه اکبرمانده نه عون نه حبیبم
مرو عباس جان خیلی غریبم
اگر پرسد رقیه کو عمویم
جواب نازدانه را چه گویم؟
تورفتی آرزوهایم هدر رفت
زداغت دست هایم بر کمررفت
خودم داغ برادر دیده بودم
مدینه تیر غم راخورده بودم
ولی داغ توآتش زد نهادم
تو افتادی ومن هم اوفتادم
چقدراین کوفیان یاقی وپستند
به تیری چشم زیبای تو بستند
غمت تابر دلم بنشست عباس
غرور من دگر بشکست عباس
بگو(مداح) همیشه یا اباالفضل
دوا کن درد خود را بااباالفضل.
- دوشنبه
- 7
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 10:8
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
علی اکبر اسفندیار (مداح)
ارسال دیدگاه