فکر کن دخترکی زخم شده بال و پرش
تیره و تار شده هر دو جهان در نظرش
فکر کن دخترکی روی مغیلان بدود
برسد نیمه ی شب زجر به بالای سرش
دخترک، خسته، شکسته بدنش می سوزد
ارث جامانده ی زهرا شده درد کمرش
قبل آن واقعه آغوش عمو جایش بود
حال، خولی و سنان، حرمله شد همسفرش
بین این راه چه سخت است ببیند هر روز
نیزه ای را که فرو رفته به رأس پدرش
رفت در بزم یهودی و کنیزش خواندند
با همان اشک بصر آه کشید از جگرش
- دوشنبه
- 7
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 14:45
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
محمد حسین ذاکری
ارسال دیدگاه