انگار می خواهد کمی باران بگیرد
باران بیاید، تشنگی پایان بگیرد
روی سر ما نیست غیر از سایه "سر"
کو آنکه بر سرهای ما قرآن بگیرد
روی کبودم طاقت سیلی ندارد
بابا دعا کن عمر من پایان بگیرد
اینجا کنارم بود علیِ اکبر ای کاش
تا حقمان را از ستمکیشان بگیرد
پس کو عموجان تا نقاب اهل دین را
از مردم نااهلِ بیایمان بگیرد
بابا مخواه این را که دستان رقیه
از دست قاتلهای بابا نان بگیرد
گفتم تو را میخواهم و با طعنه گفتند
باید سرش را بر سر دامان بگیرد!
امشب مرا مهمان آغوش خودت کن
شاید رقیه بعد مرگش جان بگیرد
- پنج شنبه
- 10
- شهریور
- 1401
- ساعت
- 11:40
- نوشته شده توسط
- محدثه محمدی
- شاعر:
-
نفیسه سادات موسوی
ارسال دیدگاه