• دوشنبه 3 دی 03


شهادت امام حسن مجتبی(ع) -( ای زهر یاری کن مرا تا پر بگیرم)

231



ای زهر یاری کن مرا تا پر بگیرم
تا بار دیگر چادر مادر بگیرم

گرچه به ظاهر زهر بر جانم اثر کرد
این سینه پر غصه ام را شعله ور کرد

داغی که من دیدم تمام ماجرا بود
هرچه سرم آمد میان کوچه ها بود

مادر کسالت داشت ،دستش ناتوان بود
قدش کمی خم بود با آنکه جوان بود

بوی بهشت حق ز عطر چادرش داشت
با دست سالم دست من را در برش داشت

چون آینه بود و به سینه  یک ترک داشت
در دست مجروحش جوازی از فدک داشت

ناگه هوای کوچه تاریک و سیاه شد
آنکس که آتش زد به خانه سد راه شد

اول جسارت کرد و حرف ناروا زد
ای وای مردم،مادرم را بی هوا زد

ای کاش میشد در همان لحظه بمیرم
یا با دو دستم ضرب دستش را بگیرم

این جثه ی کوچک برایم درد سر شد
هر چه کشیدم قامتم را ، بی ثمر شد

مادر به ضرب دست آن ناپاک‌ افتاد
دیدم که با صورت به روی خاک افتاد

ای زهر یاری کن مرا تا پر بگیرم
تا بار دیگر چادر مادر بگیرم

رافض ز  بی پرده سخن گفتن حذر کن
از حال صاحب روضه احساس خطر کن

شاعر:مهدی میرزایی نیا

  • یکشنبه
  • 13
  • شهریور
  • 1401
  • ساعت
  • 15:26
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران