خوش به حال آنکه در کنج ضریحت بیقرار
شانه خالی میکند از دردهای روزگار
رونمایی میکند از رازهایش مو به مو
می نشیند روبروی گنبدت شبهای تار
حضرتِ سلطانی و در بارگاهت سالهاست
هیچ فرقی نیست بینِ فردِ دارا و ندار
آمد و شد همنشینِ پنجره فولادِ تو
زائری که ناخوش احوال است و دارد حالِ زار
رغبتش کم شد به نعمتهایِ بسیارِ بهشت
هر که شد با جنّتِ باب الجوادت همجوار
شد به این علت گوارا آبِ سقاخانه ات
تا که از أذهان بشوید خاطراتِ ناگوار
سایه ات بالا سرِ این خاک؛ لطفِ ویژه است
صاحب ایرانِ مایی! از یمین تا به یسار
نقشه های اهل فتنه سنگِ بر یخ میشود
تا حفاظت میکنی با رأفَتت از این دیار!
- سه شنبه
- 3
- آبان
- 1401
- ساعت
- 13:24
- نوشته شده توسط
- مرضیه عاطفی
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه