• چهارشنبه 5 دی 03

 علیرضا خاکساری

مرثیه شهادت امام کاظم (ع) -(قصد سفر کردم که باشد مقصدم مشهد )

521


قصد سفر کردم که باشد مقصدم مشهد 
عمری کبوتروار جلد مشهدم مشهد 
امیدوارانه همیشه پَر زدم مشهد 
هربار بعد از کاظمینش آمدم مشهد 

باب الحوائج خیرخواهانه دعایم کرد
موسی بن جعفر آستان‌بوسِ رضایم کرد 

دل‌های مشتاقان همیشه آرزومندش
در محشر فردا همه محتاج لبخندش
او نیست در بند کسی، دنیاست در بندش 
اولاد من قربان این بابا و فرزندش 

عمری بدهکارم بدهکار رضاجانش
شد بهترین سلطان عالم طفل دامانش 

سلطان هوای رعیت‌اش را بیشتر دارد 
ارباب از حال دل نوکر خبر دارد 
هرقدر که مهر و محبت این پسر دارد 
این رأفت‌اش را یادگاری از پدر دارد
 
شمسی که خود می‌پرورد شمس‌الشموس این است
در چشم خاص و عام " زین المجتهدین "  است 

موسای اهل بیت بود از هرکسی سر بود 
گنجینه‌ی جمع کمالات پیمبر بود 
او پنجمین ذریه‌ی زهرای اطهر بود 
جانم به معصومی که خود معصومه‌پرور بود 

مانند او اولاد او با آبرو هستند 
سادات ایران بیشتر از نسل او هستند 

از نسل زهرا از تبار " هاشم" اش خواندند 
گاهی " وفیّ"  گفتند و گاهی " قائم " اش خواندند
اهل ادب، اهل تدبر عالمش خواندند 
میدانی اصلاً از چه بابت کاظمش خواندند؟ 

عمری به روی غیظ کردن بست چشم‌اش را 
حتی ندیده دشمن او نیز خشم‌اش را 

دارد نسیم مهرورزی عطر خوشبویش
تنها تبسم می‌چکد از روی دلجویش
سنی و شیعه گوید از اخلاق نیکویش
هدیه فرستاده برای شخص بدگویش
 
در هر قنوت خویش مردم را دعا می‌کرد 
با جمع بدگویانِ خود، اینگونه تا می‌کرد 

او با زبان حق در این عالم تکلم کرد 
حتی به روی دشمن خود هم تبسم کرد 
عمری به هر درمانده‌ای مولا ترحم کرد 
در پیشگاهش بُشر حافی دست و پا گم کرد 

این دستگیری‌ها به یُمنِ التفاتش بود 
احیای دل‌ها هم یکی از معجزاتش بود 

همراه علم و منطق و برهان امامت کرد
بی مزد و منت بارها قصد هدایت کرد 
جای پدر از منظر اسلام صحبت کرد 
از پاسخ او بوحنیفه نیز حیرت کرد 

در کودکی تندیس درک و فهم کامل بود 
از خردسالی نیز حلّال مسائل بود 

من خرج مدحش می‌کنم ابیات موزون را
وقف وجودش می‌کنم طبع دگرگون را
کی چشم پوشی می‌کنم این‌گونه مضمون را؟
باید که یادآور شوم اقرار هارون را 

جز او کسی آیینه‌ی موسی بن عمران نیست 
میراث‌دارِ دانش جمع رسولان نیست 

همچون پدر بر روی منبر درس دین می‌گفت
با لحن زیبای امیرالمومنین می‌گفت
تفسیری از فحوای آیات مبین می‌گفت 
شیخ الائمه مدح او را این چنین می‌گفت: 

قطعاً رحیم است و علیم است و حکیم است او
مانند اجدادش کریم بن کریم است او 
**
افسوس اسیر دست جمعی بی‌مروت شد 
عمری از این زندان به آن زندان...اذیت شد
سهمش از این دنیا فقط درد و مشقت شد
در هر سیه‌چالی مکرر هتک حرمت شد 

شلاق زندان‌بان او خیلی به او بد کرد 
لعنت به سندی، سندی بن شاهک نامرد 

هردفعه که راهی زندان بلا می‌شد 
از دخترش معصومه با حسرت جدا می‌شد 
در دخمه‌ای با درد غربت آشنا می‌شد ‌
از بی‌کسی هر روز دلتنگ رضا می‌شد 

آزرده از تنهایی و رنج مصائب بود 
شب تا سحر هم صحبتش تنها "مسیب" بود 

یک عده با نامهربانی خسته‌اش کردند 
با ضربه‌های ناگهانی خسته‌اش کردند 
با چوب‌های خیزرانی خسته‌اش کردند 
با ناسزا و بددهانی خسته‌اش کردند
 
هرصبح و شب وقتی به سمت قبله رو می‌کرد
بین قنوتش مرگ خود را آرزو می‌کرد 

مانند زهرا مادر خود درد پهلو داشت 
عمری نشان از تازیانه روی بازو داشت 
در صورت نیلی خود، زخمی به ابرو داشت 
مرثیه در لفافه می‌گویم؛ دو زانو داشت 

ساق شکسته در غل و زنجیر تا می‌خورد 
سیلی شبیه مادر خود بی هوا می‌خورد 

با اینکه رد سلسله بر پیکرش دارد 
شکر خدا یک جای سالم در سرش دارد 
حالا که جمعی بی حیا دور و برش دارد
الحمدلله جای امنی دخترش دارد 

معصومه‌اش با چشم‌تر راهی زندان نیست 
در هر دو پای دخترش خار مغیلان نیست 

  • سه شنبه
  • 25
  • بهمن
  • 1401
  • ساعت
  • 12:33
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران