دور و بر کریمان، گرچه پُر از گهر بود
اما نگاه آنها بر سنگ بیشتر بود
تحویلمان گرفتند، بالایمان نشاندند
پیش بزرگواران انگار خاک، زر بود
بدنامِ شهر بودم اما به رو نیاورد
ساقی بقول ماها دنبال دردسر بود!
من هرچه رزق خوردم از این دل شکستهست
این کوزهی شکسته بشقاب کوزهگر بود
صدها هزار غیبت، صدها هزار تهمت
صدها هزار غفلت، پایان من شرر بود
گفتم گناهکارم؛ فرمود: علی علی کن
این بهترین خبر بود! این بهترین نظر بود!
کوه گناه من را یک "یاعلی" به هم ریخت
گفتم علی و مولا بخشید هرقدَر بود
صد درد داشتم من مولا نگفته حل کرد
از مشکل بزرگم، مولا بزرگتر بود
این ماه روزهی ما، با روضه شد مبارک
از خیر روزه بهتر خیرات چشمِ تر بود
مغرب زمان افطار گفتم: "حسین" و فوراً...
در را زدند و دیدم ارباب پشتِ دَر بود
زندان ماست دنیا، کرببلا بهشت است
آرامش دو گیتی تنها همین سفر بود
امشب حرم قُرُق شد تا فاطمه بیاید
از نالهی بُنیّ در صحن چه خبر بود
**
یکمرد آبرودار، با سی هزار بد مست
آقای ما اسیرِ اوباش دورو بر بود
یک نیزه در گلو بود، یک نیزه در دهان بود
یکنیزه بین شانه، یک نیزه در کمر بود
تقسیم کار کردند شمر و سنان دوتایی
دست سنان لباس و در دست شمر "سر" بود
- شنبه
- 19
- فروردین
- 1402
- ساعت
- 9:45
- نوشته شده توسط
- فاطمه سرسخت
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه