توی شهر بی نشون،بابامون یه پهلون
آ دما آ ی آ دما،شد بهار اون خزون
با دلی غمین و خسته،رو به رو مادر نشسته
بابامون یه قهرمانه،ولی با دست های بسته
مادرم خیلی جونه،روی بازوش یه نشونه
داغ محسنش رو دیده،با دلی که غرق خونه
عمر مادرم تمومه،چون غروب لب بومه
صد مصیبت شده همراه،زندگیش دیگه تمومه
مردم مدینه دیگه،بزنید به سینه و سر
خیلی وقته درد کشیده،آ خه مونده بین اون در
دیگه از تو بیت الاحزان،صدای گریه نمیاد
دیگه اون ظالم بی رحم،قباله فدک نمی خواد
حق مرتضی که غصب شد،خدایا خودت گواهی
بعدازاون راز دلش رو،وا می کردبا حلقه چاهی
درب خانه ای که جبریل،با اجازه پامی زاره
آ تیش عقده و کینه،چه بلایی سرش می یاره
حالا دیگه این گل عشق،شده نزدیکه به مغرب
ای امون از بی وفایی،امون از مردم یثرب
- پنج شنبه
- 22
- تیر
- 1402
- ساعت
- 19:14
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رسول چهارمحالی
ارسال دیدگاه