می گم با ، چشای ترم
پاشو ای ، همه باورم
چی می شه ، یه لحظه داداش
بلند شی ، جلو مادرم
ببین چجوری خودشو ، رسونده بالای سرت
حالا که خس خس افتاده ، تو نفسای آخرت
با این قد خمش ، اومده دنبالت
خودش رو انداخته ، رو جسم پامالت
امون ای دل ای دل
یادت هست ، به من قول دادی
یه روزی ، با چشمای تر
همیشه ، با هم با شیم و
نریم هیچ جا تنها سفر
ببین چجوری دور ما ، هلهله می کنن داداش
کم نمی شد سایه ی تو ، از سر زینب تو کاش
چجوری بردارم ، تنت رو از زمین
یه یا علی بگو ، پاشو ای نازنین
امون ای دل ای دل
با شمشیر و تیغ و سنان
سراسیمه ریختن سرت
یه عده حرامی پست
جلو چشمای مادرت
تا صدای ناله ی من ، رو شمر بی حیا شنید
برا بریدن سرت ، یه چشم به هم زدن رسید
دیدم از رو مرکب
با صورت افتادی
به زیر چکمه ها
چجوری جون دادی
امون ای دل ای دل
- پنج شنبه
- 12
- مرداد
- 1402
- ساعت
- 13:8
- نوشته شده توسط
- شاهد
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه