گلعذارِ من بیا تا همچو گُل بویت کنم
این دمِ آخر نظر بر روی نیکویت کنم
همچو نور، از دیده ام ای نورِ چشمانم مرو
تا زِ مژگان شانه ای بر سنبلِ مویت کنم
سوی قربانگه روانی ای ذبیحِ من بیا
سرمه ای از دودِ دل بر چشمِ جادویت کنم
پیشِ رویم یک دمی بخرام ای سَروِ روان
تا تسلّای دل از این قدّ دلجویت کنم
کعبه ام روی تو بود و قبله ام ابروی تو
باش یک دَم سجده بر محرابِ اَبرویت کنم
وای بر من کز جفا باید زِ کوفه تا به شام
همرهی با قاتلِ بی رحمِ بد خویت کنم
ای دریغا شمر نگذارد دمی در قتلگه
از دلِ خونین فغان اندر سرِ کویت کنم
رأسِ تو در پیشِ رویم تا چهل منزل دریغ
خصم نگذارد دمی تا یک نظر سویت کنم
خلقِ عالَم زنده از جانند در دوران و من
همچو #جودی زندگی در دهر از بویت کنم
- شنبه
- 14
- مرداد
- 1402
- ساعت
- 22:34
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
جودی خراسانی
ارسال دیدگاه