رَفتی و باز مَرا با تو حِکایَت باقی است
قصّهء سُوختَنِ خِیمه و غارَت باقی است
بر سرِ پِیکرت اِی پِیکرِ بی سَر زین بَعد
شُورِش و شیون و غُوغای قِیامَت باقی است
هر کُجا می نِگرم نَقشِ تُرا می بینَم
رَفته ای از تُو دو صَد نَقش و عَلامَت باقی است
آتَشی عِشقِ تُو اَفکندِه به دِلها که هَنوز
در دِلِ شیعه هَمان شُور و حَرارَت باقی است
گر چِه دَر ظاهر شد نُورِ جَمالَت خامُوش
نیک اگر بِنگری آن نُورِ هِدایت باقی است
گرمیّ مِهرِ تُو هَرگِز نَروَد از دِلِ ما
آتَشی هَست که در سینهء اُمّت باقی است
سَنگها گر چه شِکستَند تُرا آینِه لِیک
رَفتی و آینِه دَر آینِه حِیرت باقی است
لَحظه اِی چَند کُن اِی ماه سَرِ نِیزه دِرَنگ
که مَرا با سَرِ زُلفِ تُو حِکایت باقی است
- سه شنبه
- 7
- شهریور
- 1402
- ساعت
- 23:58
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
علی شهودی
ارسال دیدگاه