#شب_پنجم_عبدالله_ابن_الحسن ع
در ظهرِ عطش حال و هوای دگرم بود
دستانِ عمو در همه جا روی سرم بود
با لفظِ پدر گفت که《لا یومَ کیومک...》
زخمِ جگرش مرهمِ زخمِ جگرم بود
دیدم که دمی یادِ غمش رفت مدینه
در طشتِ پر از خونِ گلوی پدرم بود
می گفت که ای کاش حسن بود در این دشت
در غایتِ تنهاییِ من بال و پرم بود
با روضه ی بابا نفسی بدرقه ام کرد
آن حزنِ نگاهش همه جا در نظرم بود
من عازمِ میدان و عمو دل نگران است
از خصم چه می دید که در دور و برم بود
از حرمله آمد طرفم تیرِ سه شعبه
زان دشتِ بلا شهدِ شهادت ثمرم بود!
#هستی_محرابی
#بداهه_عصر_شنبه_ ۳۱_تیر_۱۴۰۲
(در تبِ عشقِ حسین ما همچنان دیوانه ایم
در طوافِ شمعِ او با جان و دل پروانه ایم
تشنه ایم و تشنه ی آبِ حیاتِ کربلا
تا ابد ما تشنه ی این جام و این میخانه ایم)
- دوشنبه
- 13
- شهریور
- 1402
- ساعت
- 10:8
- نوشته شده توسط
- ۰۹۱۱۳۵۲۶۵۲۹
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه