شکر خدا که سائل این آستانیم
بر خاک افتاده، ولی در آسمانیم
شکر خدا در سایهی کهف امانیم
ما دوستداران امام مهربانیم
آن روز که دلهای ما را می سرشتند
ما را گدای حضرت سلطان نوشتند
عمریست از خدمتگزاران رضاییم
نه امشبی، که بین رضوان رضاییم
در خانه هم باشیم، مهمان رضاییم
ما اهل آب و خاک ایران رضاییم
ما شاهدیم او بارها اعجاز کرده
از زندگیهامان گره ها باز کرده
از کودکی خود را به صحن او رساندیم
ما با رضا در هیچ راهی وا نماندیم
هر دفعه ای که "یا امین الله" خواندیم
گرد و غبار از روی دلهامان تکاندیم
مشهد برای توبه کردن بهترین جاست
دارالشفای اصلی عالم همینجاست
مشهد همیشه ابتدای زندگیهاست
فصل جدیدی در شروع بندگیهاست
مرز رهایی از همه آلودگیهاست
شاید که پایان همه دلبستگیهاست
با اینکه ما عمریست زندانی خویشیم
دلبسته ی یار خراسانی خویشیم
پهن است در هر صحن بزم میهمانی
در پیش زوار حرم با مهربانی
یک جا نشسته زائر مازندرانی
جانم به زائرهای آذربایجانی
آنجاست که بوسه زدن دارد صفایی
بر دست پینه بستهی یک روستایی
در صحن سلطان که پناه زائران است
هر گوشهای این نالهی یک روضهخوان است:
"آقا چرا قبر حسن بی سایبان است؟
حیف است شهر مادری بی آستان است
در خواب بوسه می زنم با قلب خسته
جای ضریحش روی یک سنگ شکسته"
یک روضه خوان دیگری که غم نصیب است
چشمش به دیوار حرم محو کتیبه است
آرام ذکرش "یا حسین" و "یا غریب" است
آغاز ابیاتش چرا یابن الشبیب ... است؟
یابن الشبیب! آه از غم کرببلایش
از ماجراهای سر بر نیزه هایش
یابن الشبیب! آه از غم پیراهن او
می سوزم از داغ به غارت رفتن او
زینب فقط دیده که دست دشمن او ...
با تیر زهرآگین چه کرده با تن او
آن تیر که بشکافت قلب دلبرش را
در خون نشانده دیدهی آب آورش را
خم بود قد و قامتش؛ از غربتش بود
خون علی اصغر به روی صورتش بود
شمر آمد و در فکر هتک حرمتش بود
صورت به روی خاک ... این وضعیتش بود
نامردها کم کم به مقتل می رسیدند
با حوصله سر از تن او می بریدند
- جمعه
- 28
- مهر
- 1402
- ساعت
- 11:8
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
رضا تاجیک
ارسال دیدگاه