یک زخم و رو سرت
گفتی مخفی شه از چشم دخترت
با پر عمامهش بسته قنبرت
یک زخم و رو سرت
کاش بودی کربلا
بسکه زخم روی زخم اومد بی هوا
دیگه از دست رفت تعداد نیزه ها
کاش بودی کربلا
(به تن شاه نگاه - انداخت زینب
اون پیکرو - نشناخت زینب ۲) ۲
ول کن نیستن، خدا!
بعد قتل و غارت، پس دیگه چرا
پیِ نعل تازهن واسه مرکبا؟
ول کن نیستن، خدا !
با آتیش اومدن
بی حیا و پستن، ملعون و بَدَن
بیت وحی و همین جور آتیش زدن
با آتیش اومدن
(مادر و بچه رو - با هم کشتن
حیدر رو با - این غم کشتن ۲) ۲
- چهارشنبه
- 24
- آبان
- 1402
- ساعت
- 19:36
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
عبدالله باقری
ارسال دیدگاه