بسه هر چی صحبت کردم از دور با تو
میخوام از نزدیک دیگه بگم حرفامو
من همهْ عمرم و بابایی // به روی ماه تو خندیدم
سه سال با خنده توو آغوشت // شبا خوابیدم
جای تموم اون بغل کردنها 
ببین تو رو بغل گرفتم حالا
لالایی بابا
شبیه اون شبا حالا دوست دارم
چشات و وا کنی شده یک بارم
بخونم لالا 
چه جمع خوبی داشتیم قدیما امّا
تو رفتی خیلی چیزا عوض شد بابا
پرده نشینی مون مثلاً // جاش و به کوچه و بازار داد
خیرات یک کنیز توو کوفه // ما رو آزار داد
میبینی روی گوش به جا گوشواره
خون مردگی دارم رو گوش پاره 
عیبی نداره
به جای سُرمه زخم شده این پلکا
رنگ النگوهام سیاه شد بابا
عیبی نداره
- جمعه
- 10
- آذر
- 1402
- ساعت
- 14:15
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
- 
                            عبدالله باقری

 
                 
                 
                
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه