زبانحال حضرت زهرا(س) با حضرت فضّه
تو میدانی فقط فضه که من تا صبح بیدارم
نمیخوابم من از دردی که بین استخوان دارم
.
تو میدانی که من شب تا سحر با درد مأنوسم
سرم ، دستم ، تنم ، روحم دهد هرلحظه آزارم
.
همین که دست من بالا نمیاید پر از دردم
ولی این درد پهلو زندگی را کرده دشوارم
.
همین دیشب به موی زینبم من میزدم شانه
ز دستم شانه افتاد و نشد تا اینکه بردارم
.
تو میدانی کمک میگیرم از دیوار میرم راه
ببین که پیر گشتم فضه!!! من محتاج دیوارم
.
علی که آمد از مسجد کمک کن تا که برخیزم
کمک کن تا به پایش پا شوم هرچند بیمارم
.
تمام شهر این مدت جوابش را ندادند و
امامم بر غرورش لطمه خورده من خبردارم
.
به استقبال حیدر خود کنم در را برویش باز
که بردارم غمی از چهره و از قلب دلدارم
.
حسن میگفت با زینب به آرامی همین دیشب
که از مادر شبح مانده برایش اشک میبارم
.
از امروز است زینب هم دگر فهمیده زخمدارم
از امروز است زینب هم شده دیگر پرستارم
.
خودم یادش دهم تا یاد گیرد زخم بستن را
صدایم میکند روزی میان قتلگاه و بین بازارم
.
همان جایی که فریادم زند مادر به دادم رس
همان جایی که میگوید بیا در بین اشرارم
.
رامین برومند (زائر)
۱۴۰۲/۰۹/۲۳
- پنج شنبه
- 23
- آذر
- 1402
- ساعت
- 21:53
- نوشته شده توسط
- زائر
- شاعر:
-
رامین برومند
ارسال دیدگاه