با یاد یاران صبح وشب طی می شود ایام من
مستی است کار روزم و سوز است کار شام من
خون دل واشک بصر مهجوری و سوز سحر
این جمله با هم سر به سر شرحی است بر آلام من
ترسم از این است ای صنم ای یار سیمین پیکرم
بنشیند از بهر جفا مرغ اجل بر بام من
راه عبورم باز کن گلناز من کم ناز کن
با خود مرا همراز کن می ریز اندر جام من
درهر زمان و هر مکان نام تو دارم بر زبان
در دفتر عشاق خود بنویس اکنون نام من
خال لب تو دانه و در دام عشقت من اسیر
هر طعمه ای حسرت کش یک دام همچون دام من
دست گدایی می زنم بر دامنت ای ذوالنعم
تا با نگاهی بر دلم شاید برآید کام من
شاعر؟؟؟
- یکشنبه
- 1
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 20:54
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه