◾به بهانهی شهادت
◾سیدالشهدا خدمت و شهدای همراه
خبر آمد که گم شده بدنت
شرر افتاد و سوخت پیراهنت
سرشب تا سحر همه بدنبالت
بفدای تو و غم و محنت
تا شهادت ز حق تراست نصیب
میروی پای بوس شاه غریب
مزد خدمت به حضرت سلطان
این بود.... میروی به نزد طبیب
این طبیب تمام خستهدلان
این به شاهان همه شده سلطان
این امام رئوف و شاه همهست
روضه خوان شهید تشنه لبان
تو ز ساقی گرفتهای باده
بهر خدمت تو گشته آماده
خادم حضرت رضا برگو
لحظهی آخرت چه رخ داده
در دل شب بخاک افتادی
من ندانم چگونه جان دادی
یاد طفل سه ساله افتادم
که شده در کمند صیادی
تا که افتاد بین آن صحرا
نیم شب داد زد که ای بابا
لرزه افتاده بود بر تن من
آمده پیش دخترت زهرا
زجر با تازیانه تا آمد
گوئیا نیمه شب بلا آمد
داد میزد مزن یتیمم من
ناگهان ضربه بی هوا آمد
دور افتاده بود نیمهی شب...
از پدر.... تا که جان آمدش بر لب
در کشاکش میان آن صحرا
داد میزد که عمه جان زینب
#مرتضی_محمودپور
@haajmorteza
- چهارشنبه
- 2
- خرداد
- 1403
- ساعت
- 0:9
- نوشته شده توسط
- م مطلق
- شاعر:
-
مرتضی محمودپور
ارسال دیدگاه