• پنج شنبه 6 دی 03

 قاسم نعمتی

متن شعر مرثیه_حضرت_معصومه سلام الله علیها -(فاطمه ای کوثر موسای عشق  )

89

فاطمه ای کوثر موسای عشق  
صاحب هر رتبه والای عشق

با تو شود فاطمی احساس ها
پاک تر از بوی گل یاس ها

جلوه کند نور ، ز سیمای تو
مظهر توحید ، مُصلّای تو

معرفتُ الله ، نَمِ باده ات
سایة عرش است به سجاده ات

غرق سکوت است تمام فَلک
ذکر قنوت تو دعای مَلک  

حضرت حق محو عباداتِ  تو
منتظر وقت مناجات  تو

چادرت از بالِ مَلَک ناز تر
سفره ات از عرض و سما، باز تر

ریزه خور خوان تو کون و مکان
وسعت احسان تو هفت آسمان

صد چو سلیمان به حریمت گُم است
مرکز فرمانِ تو شهر قم است

هرکه به دستانِ تو  تایید  شد
پیرِ زمان ، مرجعِ تقلید شد

«روح عبادات سلام علیک
عمه سادات سلام علیک»

شاهِ خراسان شده دلبسته ات
قائمة عرش ، دو گلدسته ات

کوی تو بر سینه صفا می دهد
تربت تو بوی رضا می دهد

ای که پدر بوده تو را دست، بوس
عاشق تو حضرت سلطانِ طوس

مدح تو بر روی زبان پدر
ذکر« فِداها» به لبان پدر

**

ای که ز طفلی زبلا سوختی
چشم به راهِ پدرت دوختی

حسرت لبهای تو بوسیدنش
آروزی هرشب تو دیدنش

غم به روی غم، سرت آورده اند
تاخبرش را بَرَت آورده اند

بعد پدر گریه شده کار تو
دستِ رضا بوده نگهدار تو

ذکر لبان تو رضا بود و بس
راحتِ جان تو رضا بود و بس

دیدنِ او کاشفِ هر کرب تو
بسته به لبخند رضا قلب تو

وای از آن روز که دلها شکست
رشتة دیدار تو با او گُسست

قلب تو از هرچه که ترسید ، شد
یارِ تو از پیش تو  تبعید شد

چارة تو  صبر به لوحِ قضا
قاتلِ تو مدینة بی رضا

در همه شب دیده به ره دوختی
یاد رضا ناله زدی سوختی

تاغم یکساله به پایان رسید
لحظه به لحظه به لبت جان رسید

نامه ای از یار به دستت رسید
نامه نگویم همه هستت رسید

دلخوشی ات دستخط یار شد
حاجت تو دیدن دلدار شد

بال و پرِ بستة تو باز شد
ناقه سواریِّ تو آغاز شد

تا ،رهِ   تو جانب ساوه رسید
کامِ توهم طعم مصیبت چشید

روزِ تو مانند شبِ تار شد
قافلة خسته ات، آزار شد

باهمه اینها به دلی داغدار
جانب قم قافله شد رهسپار

کَم نشده پرده ای از مَحملت
گَشته مدرارا همه جا بادلت

زینب  آقای خراسان شدی
تاج سرِ مردم ایران شدی

گُل به سر و روی تو از بام ریخت
برجگرم شعله غمِ شام ریخت

زینبِ قم، تاجِ سرِ قافله
تو نشدی همسفرِ حرمله

زینبِ قم ، پیش دوچشم  ترت
دست نخورده به مویِ دلبرت

زینبِ قم ، دختِ علی پیر شد
گوشة گودال زمین گیر شد

زینبِ قم، راسِ جدا دیده ای؟!
نیزه به حلقومِ رضا دیده ای؟!

زینبِ قم، دستِ تو دیده طناب؟!
راهِ تو افتاده به بزمِ شراب؟!

زینبِ قم ، آبرو ریزی نشد
محضرتان حرفِ کنیزی نشد

زینبِ قم ، جانم اگر برلب است
دردِ من از اسارت  زینب است

عمة سادات گرفتار شد
ناقه نشین ،واردِ بازر شد

عمة سادات به چشمِ ترش
دید، گِره خورده مویِ دلبرش

عمة سادات زمین گیر شد
تا که بریدند گلو ، پیر شد

عمة سادات غرورش شکست
نیزه به حلقوم حسینش نشست

عمة سادات به دستش طناب
دیده اش افتاد به بزمِ شراب

عمة سادات چه چیزی شنید
عصمتِ حق حرفِ کنیزی شنید

  • دوشنبه
  • 23
  • مهر
  • 1403
  • ساعت
  • 19:39
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران