• پنج شنبه 1 آذر 03


متن شعر امام_زمان_مناجات -(قرار بود زمستان شود بهار چه شد)

32

قرار بود زمستان شود بهار چه شد
قرار بود به سر آید انتظار چه شد

مدینه منتظر فارس الحجاز بُوَد
قرار بود رسد از ره آن سوار چه شد

قرار بود که یک صبح جمعه بوسه زند
به مقدمش حجر و رکن و مستجار چه شد

قرار بود تنِ قاتلان زهرا را
کند ز خاک برون و کشد به دار چه شد

به دربِ سوخته چشمی هنوز دوخته است
نشسته آمدنت را به انتظار.. چه شد

اگر چنین گله از ما کنی، روا باشد:
که ادعا بگذارید، اضطرار چه شد؟

بیا تو روضه بخوان و بگو در آن «روزی
که شد به نیزه سرِ آن بزرگوار» چه شد

به چشمِ زینب کبری، غبار، پرده فکند
بیا بگو که چو بنشست آن غبار چه شد

بیا «هَوَيْتَ إِلَى الْأَرْض»  را تو معنا کن
تنی که بود در آن، تیرِ بیشمار چه شد؟

کسی به خیمه نیاورد نعش عبدالله
میان معرکه در اوج گیر و دار چه شد

همه شنیده، تو دیدی ـ فدای چشم ترت ـ 
که ده سوار چه کردند و شهسوار چه شد

جماعتی که بُوَد فرششان پرِ جبریل
چو پابرهنه دویدند روی خار چه شد

طنین العطش از قتلگاه می‌آمد
به خیمه‌گاه رسید آب خوشگوار.. چه شد

برای جایزه چون شد جدا سر شهدا
در آن میانه تو دانی که شیرخوار چه شد

چو کرد قافله آهنگ کوفه - واویلا -
چو خواست عصمت صغری شود سوار چه شد

به سمت راست، جسد را نهند در دل قبر
بگو تنی که نمی‌ماند برقرار چه شد

شنیده‌ام دخلت زینبٌ علی ابن زیاد
به طعنه گفت که آن عزت و وقار چه شد

چو دید شه ز روی نی: ز بی کسی با شمر
کند تکلم ناموس کردگار چه شد

کنار تربت شه چون رسید خواهر زار
چو خواست آب بریزد بر آن مزار چه شد

سؤال آخر خود با اشاره می پرسم
میان قتلگه احکامِ احتضار چه شد

رحیق

  • شنبه
  • 5
  • آبان
  • 1403
  • ساعت
  • 13:32
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران