به صياد احتياجى نيست، من دل كنده از نهرم
يكى از ساكنان گوشه ويرانه شهرم
ميان اين محله با كسى بازى نخواهم كرد
نيايد تا كه بابايم به اينجا، با همه قهرم
براى اولين دفعه مرا با خود سفر آورد
نبايد اينچنين مى شد ولى شد اين سفر زهرم
شدم دلخون، شدم دلخور، شدم دلگير و دل مرده
چه آمد بر سرم آخر كه من مظلومه دهرم
نميدانم كجا هستم فقط ميدانم اين را كه
يكى از ساكنان گوشه ويرانه شهرم
ياسين قاسمى
- دوشنبه
- 16
- تیر
- 1404
- ساعت
- 13:11
- نوشته شده توسط
- ياسين قاسمى
- شاعر:
-
یاسین قاسمی
ارسال دیدگاه