باباجونموهای نامرتبم
فدای پریشونی خواهرت
هوای چشات چقد بارونیه
بمیره برات الهی، دخترت
بذا به عمه بگم تو تعبیر
پدرونه های رؤیای منی
روی نیزه ها یا طشت هرجا باشی
به همه می گم تو بابای منی
عذر می خوام نشد جلوت بلند بشم
نذاری اینو پای معرفتم
چند روزیه دست به دیوار می گیرم
مگه اینجوری نبود
مادرتم؟
فک کنم ارثیه ی مادرته
لرزه افتاده به زانوهای من
نمازام شکسته شد از روزی که
ضربه خورده روی پهلوهای من
حالا که رسیدی با پای سرت
قسمت می دم به جون مادرت
منو با خودت ببر پیش عمو
اینه تنها التماس دخترت
التماست می کنم همین حالا
منو با خودت ببر پیش عموم
به جون بابا دارم دق می کنم
دیدنش شده تموم آرزوم
قسمت می دم به زهرا مادرت
یه کمی بیشتر کنار من بمون
تا بیان بابای من رو ببینن
دیگه خسته شدم از زخم زبون
- پنج شنبه
- 9
- مرداد
- 1404
- ساعت
- 19:19
- نوشته شده توسط
- شاهد
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه